خیالات سرکش
دوباره خیالاتم عود کرده است. ایکاش میتوانستم ان قسمت از مغزم را که به خیال میگذرد را در بیاورم و بندازمش دور ..مدتی بود خوب آنها را نادیده میگرفتم ولی دوباره برگشتند.اصلا از آنها خوشم نمی آید . بیشترین دلیلی که از آنها خوشم نمی آید این است که وقتم را میگیرند .ولی چه میشود کرد انسان ذاتا خیال پرداز و قصه گو است .یاد کتاب «انسان خردمند » از هراری می افتم که میگفت این قوه خیال است که موجب برتری گونه ی انسان خردمند نسبت به سایر گونه های انسانی شده است . با اینکه از بیشتر جاهای کتابش خوشم نمی اید ولی بعضی جاها را بیراه نمیگوید....همین قدرت خیال پردازی و داستانگویی انسانها باعث شده که بتوانند در گروه های بزرگ برای یک هدف باهم همکاری کنند ولی حقیقتا سخت است انسان امروزی بتواند خودش را با شرایط دنیای مدرن وقف دهد . ساعت ها یکجا نشستن ... ساعات طولانی یکجا نشستن ..سخت است حقیقتا سخت است .. من آدمی ام که از تنهایی لذت میبرم ولی گاهی از این تنهایی خسته میشوم میروم در خیالات ...وقتی یک رشته خیال اغاز میشود تمام شدنش سخت است حتی گاهی تمام نمیشود مثلا الان ذهنم درگیر یک رشته خیال مزخرف است خیلی وقت است درگیرش است ..یکماه شاید ...سعی میکنم با آوردن دلیل منطق خودم را قانع کنم چنین خیالی نه تنها کذب است بلکه مضحک است خیلی هم مضحک است .. اصلا این آن چیزی نیست که من میخواهم ..
قسمتهایی از مقاله ایی از لزلی جمیسون که چند وقت پیش خوانده بودم را اینجا مینویسم . تا یکسری چیزها فراموشم نشوند
حد نهایی رویای من همین بود : تصور شکلی از زندگی که اثری از خیال پردازی در آن نیست
من همه ی عمرم را به خیال پردازی گذرانده ام . فکر حساب کتاب ساعت های از دست رفته عذابم میدهد . احساس میکنم کفران نعمت کرده ام
تحقیقات نشان داده خیالات یک چهارم تا نیمی از ساعات بیداری امان را به خود اختصاص میدهد
انگار در این آمد و شد ها چیزی هست که عرصه ی خیال را به روی ما میگشاید: خرده زمان هایی میان دو مشغله ، خود تن درحال حرکت ...
بقیه اش را بعدا مینویسم
- ۰۲/۰۹/۱۰